
اسماء الهی
در ادامۀ بحث «شیطانشناسی» (جلسۀ 111، 25 رمضان 1441) به تبیین موضوع «اسماء الهی» میپردازیم.
در ادامۀ بحث میرسیم به مناجاتی که ارتباطی زیبا بین خداوند و عبد است؛ آنجا که میفرماید: "يَا عَبْدِي"... وقتی خداوند میفرماید: "يَا عَبْدِي"، "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا"، خطابش به قلب عبد است. همان قلبی که اصلیترین بستان الهی است. باید دید که آیا قلب، آن خطاب الهی را به درستی دریافت میکند؟ این نوعِ دریافتها نشان میدهد که ما شنوندهای صادقیم یا کاذب.
همانطور که قبلا عرض کردیم؛ رابطۀ ما با خدا رابطۀ فقر و غنا، مالک و مملوک، رب و مربوب و عبد و معبود است. بقیۀ رابطهها به تبع این رابطه ایجاد میشوند. از سوی دیگر در دروس سالهای گذشته گفتیم که ریشۀ عبادت، عبودیت است؛ یعنی هر عابدی عبد نیست؛ اما عبد حقیقی، عابد است. از اینرو اطاعت، عین عبد است و چیزی زائد و عارض بر عبودیت نیست.
در واقع این پناه بردنها که تا امروز دربارۀ آن بحث کردیم؛ پناه بردن از خود، به خداست. با این اوصاف طالبِ عاشق، از هر آنچه که باید بگریزد به سوی خداوند پناه میبرد و از او اطاعت میکند. این اطاعت، رساننده به مطلوب است؛ یعنی در حقیقت هدایت ما به سوی مطلوب ماست و مطلوب ما، خداست. لذا اگر از اضطرابهای دنیای زمینی و حب و بغضهای دنیایی رها شویم و قلب را از تعلقات آزاد کنیم و به درون بنگریم، میتوانیم مطمئن باشیم که در مسیر مانعبرداری برای ظهور امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) جریانی در حال رخ دادن است؛ چراکه این امور ارتباطی دو سویه هستند. کما اینکه خود حضرت فرمودند: «هیچ یک از شیعیان، مریض نمیشود مگر اینکه ما نیز در بیماری او بیمار میشویم و اندوهگین نمیشود مگر اینکه ما نیز در غم ایشان محزون میشویم و شادمان نمیگردد؛ مگر اینکه ما نیز به خاطر شادی او شادمانیم»[1]. اینها به این دلیل است که هر آنچه در مجرای ظهور اسماء خدا اتفاق میافتد معصومین(علیهمالسلام) دریافت میکنند. ما نیز در این ارتباط اگر قلبمان درست سر جایش باشد و عبد باشیم، در شادی حضرات معصومین(علیهمالسلام) شاد و در ناراحتی آنها ناراحت میشویم. یعنی در همۀ جریانها ادراکی مشترک، بین طالب و مطلوب و عاشق و معشوق وجود دارد. پس همه چیز به قلب و حالاتش برمیگردد.
پس وقتی چیزی به انسان داده شد و مالک آن شد یا اگر چیزی را از دست داد، باید اول اثرش را در قلبش ببیند. بررسی کند که این شادی یا حزن برای چیست؟ مثلاً در یک اتفاق خوشحال کننده؛ برای اینکه اسم یا صفتی الهی ظهور کرده و خداوند خشنود است، خوشحال است یا از اینکه مردم دیدند و پسندیدند!
قلب که در حقیقت دریچۀ تجلی اسماء الهی است، مانند بستانی است که خداوند بدون هیچ بُخلی علی الإتصال در حال کاشتن بذر اسماء در آن است. کار بنده این است که در این کثرتهای دنیایی این بذرها را در وحدت ظهور دهد. اینجاست که بنده وارد وادی عبودیت میشود و بذرهای اسماء شکوفا میشوند. و متخلق به اسماء الهی میشود.
خداوند به انسان این استعداد را داده است که بتواند بذرهای اسماء الهی را پرورش دهد و در زمین خلیفۀ الهی شود. برای برپایی این بهشت و خلیفگی، باید بنده نیز در مسیر هدایت تکوینی و تشریعی بُخل نکند و با معرفت و نگاه درست حرکت کند.
بخل ما کجاست؟ آنجا که خود را صاحب همه چیز میدانیم و مالک حقیقی را نمیبینیم. آنجا که هر آنچه میخواهیم را با دید زمینی و اقبال و ادبار خود و سود و زیان شخصی و فرزند و همسر و... میبینیم. در حالی که با معرفت درست انسان میفهمد که با همۀ این داراییها که صاحب حقیقیاش خداست، چگونه باید رفتار کند و این فانیها را در قلب راه ندهد.
نکتۀ قابل توجه این است که هرکس هرچه را دوست داشته باشد با آن محشور میشود، ولو آن چیز سنگ باشد. اما خداوند میخواهد انسان از ابدیت لذت ببرد؛ چون اسماء الهی لذتبخشاند. میخواهد انسان را مثل خودش کند چون وقتی همه از پذیرش این اسماء الهی شانه خالی کردند، تنها انسان بود که پذیرفت و حمل کرد؛ لذا خداوند به این طلب و پذیرش انسان میخواهد پاسخی شایستۀ مقامش دهد.
اما چه شد؟ در گیر و دار این دنیای متزاحم، همه چیز را فراموش کردیم. به محض اینکه صاحب چیزی شدیم خود را مالک و همه کاره دیدیم. هر جا گیر افتادیم گفتیم میسپاریم به خدا؛ اما دروغ گفتیم. سپردن را بلد نبودیم و با بیانصافی، مدام در کار خدا فضولی کردیم و اینگونه بخل کردیم و مانع ظهور استعدادهایمان شدیم.
خلاصه اینکه باید رها باشیم. هرچه میدهد برای خودش پرورش بدهیم. در بستان قلب، بذرها را بگیریم و بپرورانیم و محصول برداشت کنیم. که همۀ محصولها در نهایت از آن خودمان است به این مفهوم که با شکوفا شدن و ظهورشان در ابدیت بهرهمند میشویم. ما را چه شده است؟ چرا باور نمیکنیم برای ابدیت خلق شدهایم؟
پس اصل اول این است: معرفت الهی را در این مسیر بریزیم. وقتی ریختیم در بستان قلب، برای باغبانی آن، بخل نورزیم. در فقه داریم کسی که زمین بائری را آباد کند از آنِ خودش میشود. پس آبادش کنیم. تا این ندا را بشنویم: "يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة. ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً. فَادْخُلِي فِي عِبادِي. وَ ادْخُلِي جَنَّتِي"[2]. یعنی مالک تخت و تاج و وزیر میشویم؛ اما اینها را باور نداریم... که اگر باور داشتیم سر جای خود مینشستیم و چون و چرا برای اتفاقها نداشتیم.
گویی خداوند میگوید من باغ و بستانم؛ یعنی قلبم را به تو دادم. منتها من اگر آباد میکردم به تو میدادم لذتش را نمیبردی. گذاشتم، تو آبادش کنی، کمال خود را ببینی و لذت ببری. میگوید مهمتر از همه وجود جامع را دادم. اما تو داخل جنت من نشدی؛ یعنی قلبت بیدار و فعال نیست. قلبت در وحدت نیست و مال من نیست.
ما عاجز و ضعیفم اما خداوند قاهر است و وقتی عاجز در حمایت ملک قاهر قرار بگیرد، قوی میشود. "يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ"[3].
عادت داریم مدام بگوییم: «من که آدم نشدم، من که درست نشدم، من که نفهمیدم، من عاجزم و...» مشکل این است که مفهوم عجز را هم درست نفهمیدیم و دچار افراط و تفرط شدیم. در عجزمان به خدا هم ناز میکنیم! عجز وقتی حقیقی باشد عین قدرت است. تا کی میخواهیم ناله کنیم؟ عاجز و ضعیفیم؛ ولی مقابل خدا هستیم که مدام در بستان قلب ما بذرهای زیبای اسماء میریزد فقط باید کار کنیم تا محصول به دست بیاوریم.
اگر طبیب درد نبیند و ناز کردن را ببیند، درمان نمیکند. مشکل این است که با خودمان صادق نیستیم. زندگی ما تعارف شده است و تعارف کردن برای ما یک قاعده. خالص نیستیم.
خدایا چقدر از خودمان دروغها و تعارفها دیدیم. کارهای فراوانی کردیم برای تو؛ اما فهمیدیم که خودمان هم با آن شریکم. به روی خودمان هم نیاوردیم و توقع داریم تو نیز به روی ما نیاوری.
[1] - بحارالانوار، ج65، ص 16. "مَا مِن أحَدٍ مِن شِیعَتِنَا یَمرَضُ إِلَّا مَرِضنَا لِمَرضِةٍ وَ لَا اغتَمَّ إَلَّا اغتَمَمنَا لِغَمِّمهِ وَ لَا یَفرَحُ إِلَّا فَرِحنَا لِفَرَحِه".
[2] - سورۀ فجر، آیات 27 تا 30: تو ای روح آرام يافته، به سوی پروردگار بازگرد در حالیكه هم تو از او خوشنودی و هم او از تو خشنود است، پس درگروه بندگانم درآی، و در بهشتم وارد شو.
[3] - سورۀ فاطر، آیۀ 15. اى مردم! اين شماييد كه به خداوند نياز داريد و (تنها) خداوند، بىنياز و ستوده است.
نظرات کاربران